• امروز : جمعه, ۳۱ فروردین , ۱۴۰۳
  • برابر با : Friday - 19 April - 2024
کل اخبار 11753اخبار امروز : 0
1

گزارش باشگاه روزنامه نگاران مسجدسليمان از يك اتفاق:بعد از 35 سال شهيد بهنام محمدي آرزوي من را برآورده كرد…/ خيالت در دلم مي رقصد آرام، چه حسي با تو همراه است بهنام

  • کد خبر : 17018
  • ۰۶ مهر ۱۳۹۴ - ۱۴:۳۵

باشگاه روزنامه نگاران مسجدسليمان/ سعيد مرادي: خالصانه آمده‌ایم تا خدا را در این مکان اهورایی با بغض‌های شکسته فرا بخوانیم و بگوییم که شهدا! ما شما را فراموش نکرده‌ایم… اصلاً مگر حماسه، شهادت، هویزه، طلائیه، بستان، صدای غرش توپ‌ها،تانك ها، بهنام محمدي ها… فراموش شدنی هستند؟ راست مي گويند شما رفتيد تا خودتان را پیدا […]

باشگاه روزنامه نگاران مسجدسليمان/ سعيد مرادي: خالصانه آمده‌ایم تا خدا را در این مکان اهورایی با بغض‌های شکسته فرا بخوانیم و بگوییم که شهدا! ما شما را فراموش نکرده‌ایم… اصلاً مگر حماسه، شهادت، هویزه، طلائیه، بستان، صدای غرش توپ‌ها،تانك ها، بهنام محمدي ها… فراموش شدنی هستند؟

راست مي گويند شما رفتيد تا خودتان را پیدا کنید و خدای خود را

اما اينجا بعضي ها مانده اند و دارند خودشان را گم می کنند !

گفتم کلید قفل شهادت شکسته است!

یا اندر این زمانه، در باغ بسته است؟

خندید و گفت: ساده نباش ای قفس پرست!

در بسته نیست پال و پر ما شکسته است!

دلم را به آسمان ها مي سپارم تا نوشته هايش را به تو نشان دهد تا شايد دفتر قلبم را ورق بزني و گوشه اي از آن را بخواني پس برايت مي نويسم ، از دل غريب خود برايت مي نويسم، آري خيلي دلم مي خواست با تو بودم در ميان ابرها، پيش خدا بودم نمي داني كه چقدر برايت دلتنگم، اشك هايم سرازير است اي شهيدم!

حسن ربانيان كسي ست كه بعد از 30 سال به آرزوي خود رسيد. وي در گفتگو با سايت خبري باشگاه روزنامه نگاران مسجدسليمان گفت: متولد سال 1340 آبادان هستم. خانواده شهيد بهنام محمدي در همسايگي خانه ي خواهرم زندگي مي كردند شهيد بهنام را چندين مرتبه در خانه خواهرم ديدم نوجواني سرزنده كه از همان روزها مهرش به دلم نشست. جنگ كه شد خانواده ما به يزد سفر كردند و همانجا بود كه خبر شهادت بهنام محمدي را شنيدم…

از آنجا كه من كارم خطاطي بود آرزو داشتم و به نوعي نذر كردم سنگ بهنام را من بنويسم همان روزها خيلي پيگيري كردم اما متاسفانه موفق نشدم و اين داغ 35 سال با من بود. بعد از 35 سال معجزه اتفاق افتاد و خود شهيد بهنام آرزوي من را برآورده كرد… توي خونه نشسته بودم كه آقاي پوركبيري با من تماس گرفتند و گفتند سفارش كار داري بايد نوشته سنگ شهيد بهنام محمدي را تو بنويسي…

يا ابوالفضل…

سنگ نوشته ي شهيد بهنام محمدي پر از عشق است و اشك

لحظه لحظه كار بر روي اين سنگ با اشك من همراه بوده است و خداوند را شاكرم كه پس از اين همه سال به آرزويم رسيدم…

خيالت در دلم مي رقصد آرام

چه حسي با تو همراه است بهنام

دلم را با كدامين عشق كردي

چنين با سوز عشقي بي سرانجام

كمي ابري شده حجم وجودم

چه حسي با تو همراه هست بهنام؟!

نام و نام خانوادگی : بهنام محمدی

متولد: 12 بهمن 1345

شهادت : 28 مهر 1359

بهنام محمدی نوجوان 13-12 ساله‌ی مسجدسليماني ست که در تمام روزهای مقاومت از 31 شهریور تا 28 مهر 59 در خرمشهر ماند و جنگيد.

با تشدید جنگ و تنگ ترشدن حلقه محاصره خرمشهر، خمپاره ها امان شهر را بریده بودند. درگیری در خیابان آرش شدت گرفته بود مثل همیشه بهنام سر رسید اما نارحتی بچه ها دیگر تاثیری نداشت او کار خودش را می کرد کنار مدرسه امیر معزی (شهید آلبو غبیش) اوضاع خیلی سخت شده بود. ناگهان بچه ها متوجه شدند که بهنام گوشه ای افتاده است و از سر و سینه اش خون می جوشید پیراهن آبی و چهار خونه بهنام غرق خون شده بود و چند روز قبل از سقوط خرمشهر شیر بچه دلاور خوزستانی بالاخره در 1359/7/28 پر کشید.

این کبوتر خونین بال در قطعه شهدای کلگه شهرستان مسجد سلیمان شهر آبا و اجدادش مدفون است. در سال 1389 طی یک مراسم باشکوه و با شرکت مسئولان و مدیران استان خوزستان و هزاران نفر از اهالی شریف شهرستان مسجدسلیمان ، مزار مطهر این شهید بزرگ به قطعه شهدای گمنام در ورودی شهر مسجدسلیمان انتقال یافت.

بهنام محمدی نوجوان 13-12 ساله‌ای بود که در تمام روزهای مقاومت از 31 شهریور تا 28 مهر 59 در خرمشهر ماند. و به قول تمام بچه‌های خرمشهر باعث دلگرمی رزمنده‌ها بود. این که نوجوانی در آن سن و سال و با آن قد و قواره کوچک در شهری که بیشتر از این که بوی زندگی بدهد بوی مرگ و خون می‌دهد مانده، شاید امروز برای من و تو باور‌پذیر نباشد.

با خودم فکر می‌کنم چه می‌شود نوجوانی که تا قبل از 31 شهریور در کوچه با هم‌سن و سال‌های خود بازی می‌کرد و آماده شروع سال تحصیلی جدید می‌شد بعد از2 الی 3 هفته به مدافعی تبدیل می‌شود که بعد از رفتنش همه مدافعان بی‌تاب اند. بهنام نمونه و تصویری کامل از حماسه آفرینی رزمندگان اسلام است که به خلق تفکر و فرهنگى غنى منجر شد ، که می توان از آن به عنوان « فرهنگ مقاومت و پایدارى » یا « فرهنگ ایثار و شهادت » نام برد.

دسته گلاي بي زبون گمشده هاي بي نشون

يزره خاكسترشون دو حلقه انگشترشون

تابوتای یه اندازه  تو هرکدم یه سربازه

ابره که بر تن می زنه باده که شیون میزنه

تابوتا خیس آب میشن دسته گلا خراب میشن

می پیچه تو شهر و دهات عطر سلام و صلوات

ای مادرای مهربون ،  بچه هاتون بچه هاتون

دسته گلائی ،  که دادید به کربلا  فرستادین

حالا با تابوت امدن با بوی باروت اُمدن

سرندارن پا ندارند چشم تماشا ندارند

xxvxvxd2 copy3 copy

لینک کوتاه : https://www.rouyeshzagros.ir/?p=17018

ثبت دیدگاه

مجموع دیدگاهها : 1در انتظار بررسی : 0انتشار یافته : 1
  1. بسم رب الشهداء وصدیقین . . سلام.روحش شاد .یادش گرامی.راهش پررهرو باد.

قوانین ارسال دیدگاه
  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط تیم مدیریت در وب منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.