• امروز : پنجشنبه, ۶ اردیبهشت , ۱۴۰۳
  • برابر با : Thursday - 25 April - 2024
کل اخبار 11767اخبار امروز : 2
3

باز باران با ترانه در گودال های فراوان در نشست های خیابان

  • کد خبر : 4599
  • ۲۳ آذر ۱۳۹۲ - ۹:۲۳

در شهرم صدای رعد و برق می آید و اینک گویا در قرن ۲۱ هستیم و نگرانم که مبادا نم نم بارانی ببارد و ناگهان تنها خیابان اصلی شهرم به حفره ای بزرگ تبدیل شود ! گویا آبفا به ابها دستور نداد تا مراقب باشند تنها خیابان شهرم دچار مشکل نشود و اینک بعد از […]

در شهرم صدای رعد و برق می آید و اینک گویا در قرن ۲۱ هستیم و نگرانم که مبادا نم نم بارانی ببارد و ناگهان تنها خیابان اصلی شهرم به حفره ای بزرگ تبدیل شود ! گویا آبفا به ابها دستور نداد تا مراقب باشند تنها خیابان شهرم دچار مشکل نشود و اینک بعد از هر بارشی زمین هم از زیر پایمان شانه خالی می کند و میلی برای همراهی با ما ندارد .

باشگاه روزنامه نگاران مسجدسليمان / حسن کریمی: دیروز برای انجام کاری نیت به رفتن به مرکز شهر کردم و باران شدیدی می بارید . لذت باریدن باران از سویی و کثیف شدن کفشهایم و لباسهایم به خاطر نبود ابتدائی ترین امکانات (آسفالت ۵ سانتی ) حالم را دچار نوسان می کرد. با تمام این اوصاف موفق شدم خودم را به خیابان اصلی برسانم و در زیر باران شدید با خودم فکر کردم که اگر در شهر دیگری بودم شاید یک ایستگاه اتوبوس برای این روزهای سخت وجود داشت! توفیق اجباری نصیبم شد و در وسط خیابان دوش طبیعی گرفتم و بعد از اینکه کاملا خیس شدم پیکان بی جانی برایم ایستاد و باز هم به اجبار سوار شدم ! خودرو بسیار عجیبی بود و از تمام نقطه به نقطه آن باد سرد اندام مبارک مسافران را نوازش می کرد. راننده گویا روزه سکوت گرفته بود و غم بزرگی در چشمانش بود و از صدای موسیقی غمگینش می شد فهمید که در هفته قبل دست کم ۱۰ مراسم فاتحه خوانی را پشت سر گذاشته است. برف پاک کن های ماشین توانی برای تمیز کردن دید پیرمرد را نداشتند و با تمام وجود می خواستند اما نمی توانستند. در فکری عمیقی بودم که ناگهان تمام بدنه ماشین لرزید و راننده لب به سخن گشود و این جمله را گفت ( ای خدا په ای کندالیو دی کویه بی؟) و در ادامه نیز به ایراد چند بوق … به مسئولین ذیربط پرداخت.

کمی جلوتر که رفتیم راننده مدام به این سو و آن سوی خیابان می رفت تا مبادا در گودال های پیش بینی نشده بیفتیم. ناخوداگاه یاد فیلم های ترسناک افتادم و فقط منتظر این بودم که هر لحظه مرگ جاده ای را تجربه کنیم . بعد از دقایقی همه چیز تا حدودی خوب پیش می رفت تا این که به پروژه عظیم فاضلاب شهرمان رسیدیم و آثار و بقایای ماندگار این پروژه که در جای جای مسیر پنج بنگله ثبت شده اند را مشاهده می کردیم. در این بین دقیقا هر ۵ متر این مسیر یک پیام از سوی راننده محترم در خودرو پیج می شد و شرایط خاصی در پیکان حاکم بود. راننده دیگر طاقت نیاورد و از کمک های ماشینش شروع کرد و به نداشتن پول کرایه خانه و هزینه های سنگین دانشگاه فرزندانش لب به سخن گشود و چنان دلش پر درد بود که میشد یک مجموعه مستند از او تولید کرد . پیرمرد همنوا با موسیقی ضبط ماشینش زیر لب زمزمه می کرد و تعبیر من این بود که شاید جام ماشینش به جای مسیر روبرویش نقش یک پخش کننده برایش داشت و تمام لحظه های تلخ زندگیش را به تصویر می کشید. در مسیر دوباره چاله بود و چاله بود و چاله بود و همین چاله ها بودند که پیرمرد را از فکر بیرون می آوردند و برای اولین بار از وجود چاله ها در خیابانهای شهرم خوشحال شدم …

حالا ما همه هر روز زندگی مان به سبک آن پیرمرد راننده می گذرد و کودک و نوجوان و جوان و میان سال و پیرمرد همه و همه منتظر طلوعی دوباره در سیستم مدیریت شهرمان هستیم …

به امید مسجدسلیمانی آباد …

لینک کوتاه : https://www.rouyeshzagros.ir/?p=4599

ثبت دیدگاه

مجموع دیدگاهها : 0در انتظار بررسی : 0انتشار یافته : 0
قوانین ارسال دیدگاه
  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط تیم مدیریت در وب منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.