• امروز : جمعه, ۱۰ فروردین , ۱۴۰۳
  • برابر با : Friday - 29 March - 2024
کل اخبار 11719اخبار امروز : 0
0

محسن رضایی”راز دجله” را رسانه‌ای کرد

  • کد خبر : 16944
  • ۰۲ مهر ۱۳۹۴ - ۱۵:۲۰

باشگاه روزنامه نگاران مسجدسليمان: محسن رضایی در صفحه اینستاگرام خود می‌نویسد: به مناسبت هفته اول دفاع مقدس هر روز یک مطلب ویژه منتشر خواهم کرد. امروز می‌خواهم راز دجله را بگویم، رازی که تاکنون چیزی در مورد آن نوشته نشده است. در عملیات بدر که توسط لشگر ٣١ عاشورا صورت می گرفت تلاش می‌کردیم با […]

باشگاه روزنامه نگاران مسجدسليمان: محسن رضایی در صفحه اینستاگرام خود می‌نویسد: به مناسبت هفته اول دفاع مقدس هر روز یک مطلب ویژه منتشر خواهم کرد. امروز می‌خواهم راز دجله را بگویم، رازی که تاکنون چیزی در مورد آن نوشته نشده است.

در عملیات بدر که توسط لشگر ٣١ عاشورا صورت می گرفت تلاش می‌کردیم با مهدی ارتباط بیسیم برقرار کنیم. غلبه آتش و فشار تانک های دشمن زیاد شده بود. از شهید احمد کاظمی خواستم که به مهدی بگوید بازگردد اما او گفته بود جنگ؛ جنگ آتش است و نمی‌توانم برگردم. اتفاقا اینجا جای خوبی است، اگر می‌توانی خودت هم به اینجا بیا. پس از آن خودم هم تلاش کردم که با مهدی صحبت کنم اما او فرار می‌کرد. مهدی بین دوراهی خود و غیرتش مانده بود. غیرتش حکم می‌کرد که بماند و خودش می‌گفت که به عقب بیاید. من می‌دانستم که اگر با او صحبت کنم از طرفی به‌دلیل آنکه نماینده امام هستم می‌توانم او را بازگردانم. همچنین بین من و آقا مهدی رابطه دلی خاصی وجود داشت که او را به عقب می‌آورد. تنها تصویری که می‌توانم از آن لحظات ارائه بدهم لحظه حضور حضرت ابوالفضل (ع) کنار رود فرات است.

من مهدی را خوب می‌شناختم. وقتی محاصره شد از آنجایی که می‌دانست جنگ به بن‌بست رسیده و تنها راه موفقیت در عملیات «بدر» حفظ «دجله» است، او مانده بود چکار کند، چون دیگر دجله قابل حفظ نبود. رفتار او من را یاد تلاش حضرت ابوالفضل (ع) برای حفظ مشکی که دیگر قابل حفظ نبود، می‌اندازد. مهدی دچار حالت شرمندگی شده بود و عملا پیش از آنکه گلوله به او بخورد کشته شده بود. لذا در آن لحظه گلوله‌ای به پیشانی او می‌خورد و روی زمین می‌افتد. پس از آن قایقی می‌آید که او را به عقب بیاورد اما آن قایق را دشمن می‌زند و پیکر مهدی به رود دجله می‌افتد. از آنجا به اروند می‌رود و در خلیج فارس به ابدیت می‌پیوندد. من فکر می‌کنم او یک دعا در آن لحظه کرد و آن این است که خدایا آبروی مرا حفظ کن. یعنی او در آن لحظه از اینکه پیکرش به عقب بیاید شرم داشت.

لینک کوتاه : https://www.rouyeshzagros.ir/?p=16944

ثبت دیدگاه

مجموع دیدگاهها : 0در انتظار بررسی : 0انتشار یافته : 0
قوانین ارسال دیدگاه
  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط تیم مدیریت در وب منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.