این یک داستان واقعی ست/ مثل کسی که جان علی رو نجات داد

باشگاه روزنامه نگاران مسجدسلیمان: این یک داستان واقعی ست که یکی از همشهریان برای سایت خبری باشگاه روزنامه نگاران مسجدسلیمان ارسال نموده است. داستان زجری که یک پدر و مادر برای درمان فرزند خود در اهواز کشیده اند …

نام اولین فرزندم رو که زمستان سال ۸۹ متولد شد حسین گذاشتم در بهار سال ۹۲ خدا یه پسر دیگه بهم داد چون قبل از تولد مشکلاتی برای بچه و مادرش پیش اومد گفتم یا علی این غلام توست و اسمش رو علی میزارم و از مولا خواستم پیش خدا برا سالم بودن بچه م پادرمیونی کنه خدا رو شکر، بچه بدون هیچ مشکلی متولد شد و اسمش رو علی گذاشتم. اواخر پاییز سال ۹۲ بعد از شش ماهگی علی برای اولین بار مقداری غذای کمکی کودک بهش دادیم که بعد از خوردن چند قاشق متوجه شدیم تمام بدن علی تاول زده، سریع رسوندیمش دکتر و خدا رو شکر با تزریق چند آمپول به خیر گذشت. دکتر گفت بچه شما حساسیت خوراکی داره و تحت هیچ شرایطی نباید فرآورده های لبنی مخصوصا شیر گاو( و چند خوراکی دیگه) مصرف کنه و ما از این روز به بعد خیلی رعایت میکردیم تا این که اوایل زمستان ۹۲ علی دچار بیماری آبله مرغان شد (به تشخیص خودمان) به چند پزشک مراجعه کردیم (چون خوب نمیشد و مدام بدتر میشد پیش چند تا پزشک، علی رو بردیم که شاید تشخیص درست بدند) ولی متاسفانه پزشکان گفتند چیز خاصی نیست و زود خوب میشه و اصلا نگران نباشید تا اینکه حال علی مدام بدتر شد تا جایی که تمام بدنش پوشیده شد از تاولهای آبدار بزرگ (شاید پزشکان حق داشتند چون علائم شبیه آبله نبود ولی به همه می گفتیم که آلرژی خوراکی داره) یه روز صبح زود به سمت اهواز حرکت کردیم از هرکی راهنمایی میخواستیم میگفت تنها بیمارستان تخصصی کودکان بیمارستان ابوذره و بقیه بیمارستانها بخش تخصصی اطفال ندارند، خلاصه نزدیک ساعت ۹ بود رسیدیم بیمارستان ابوذر، وارد بخش اورژانس که شدیم سریع پزشک بخش گفت بچه رو ببرید بیرون میام بیرون معاینه ش میکنم بیماریش واگیر داره ممکنه بقیه بچه های بخش بیمار بشن توضیحات کامل رو که به پزشک دادیم پزشک گفت: آبله مرغان گرفته چو آلرژی داشته باعث تشدید بیماری شده و باید بیرون ساختمان منتظر بمونید تا اتاق قرنطینه داخل بخش خالی بشه و بتونیم بستریش کنیم.

حال علی خیلی بد بود طوری که نای شیر خوردن و باز کردن حتی پلک رو هم نداشت. مادر علی خیلی ناراحت شد و شروع کرد به گریه کردن و با صدای بلند میگفت: بچه م داره میمیره توی حیاط باید منتظر بمونم، بلاخره مادر علی رو راضی کردم بیرون بیمارستان توی ماشین منتظر خالی شدن اتاق بخش بمونه، هر بار که به علی نگاه میکردم بیشتر از زنده موندنش نا امید میشدم و هر ساعت یکبار می اومدم داخل بیمارستان و از خالی شدن اتاق سوال میکردم در یه خلوتی گریه میکردم و دوباره ناامید و گلویی ورم کرده از بغض برمیگشم پیش علی و مادرش داخل ماشین بیرون بیمارستان و برای اینکه به مادر علی روحیه بدم به دروغ میگفتم گفتند اتاق داره خالی میشه طوری که این انتظار تا ساعت ۵ عصر طول کشید. و مدام مادر علی با گریه دعوام میکرد و میگفت: چرا اسمش رو علی گذاشتی علی (ع) مظلوم بود و مظلوم از دنیا رفت پسر من هم داره با مظلومیت از دنیا میره، داخل دلم گفتم یا علی (ع) پیش مادر علی روسیاهم نکن و از بغض همچنان گلوم ورم کرده بود.

یه لحظه به فکرم رسید که از چندتا از مسئولین شهرم کمک بخوام یه پیام ( “یه مسجدسلیمانی ام پسرم داخل آغوش مادرش جلو بیمارستان ابوذر اهواز از ساعت ۹ صبح تا الان (۵عصر) داره می میره و بیمارستان اتاق خالی نداره کمکم کنید” ) نوشتم و برای چند تا از مسئولین شهرم فرستادم فقط یکی از این بزرگواران جوابم رو داد سریع تماس گرفت خودم رو معرفی کردم و مشکلم رو گفتم، قطع کرد و گفت تماس میگیرم. چند دقیقه بعد تماس گرفت و گفت با رئیس دانشگاه علوم پزشکی تماس گرفتم که با بیمارستان هماهنگ کنه دوباره قطع کرد و گفت زنگ میزنم، در تماس سومش گفت رئیس دانشگاه علوم پزشکی گفته برید پیش مسئول بخش هماهنگ کردم. خلاصه به قدری تماس و پیگیری کرد تا علی کوچولو بستری شد و از مرگ نجات پیدا کرد و مدام پیگیر سلامتی علی بود تا اینکه خودم بهش گفتم هر بار زنگ میزنی شرمنده میشم میدونم سرتون خیلی شلوغه دلم نمیخواد سلامتی بچه من هم باعث نگرانی تون بشه خواهش میکنم دیگه نگران نباشید و تماس نگیرید. بعد از حدود یک هفته خداروشکر حال علی کوچولو خوب و مرخص شد ولی من همچنان منتظر تماس کسانی بودم که بهشون پیام دادم.

به خدا با گریه و بغض این متن رو نوشتم و نتیجه گیری از این واقعیت رو به شما خواننده عزیز واگذار می کنم و چون می دونم انسان بزرگواری که کمکم کرد اگه اسمش رو بیارم ناراحت میشه ( اما نامش را به مدیر مسئول سایت گفته ام) از بردنش نامش خودداری کردم، امیدوارم هیچ بنده ای محتاج بنده ای نشه و اگه شد نصیبش یه انسان بزرگوار بشه (مثل کسی که جون علی رو نجات داد ).

untitled

درباره نویسنده

10978مطلب نوشته است .

۱۲ Comments on “این یک داستان واقعی ست/ مثل کسی که جان علی رو نجات داد”

  • شهروند wrote on ۴ شهریور, ۱۳۹۴, ۱۴:۴۲

    خدا روشکرکه حال آقاعلی خوب شد ای کاش اسم این انسان شریف واین انسان باغیرت میبردی تابنده اگر روزی باایشان شرف حضور پیداکردم دستش راببوسیدم این حداقل کاری است که برای یک انسان خوب وباخداانجام بدیم ولی اف برآن انسانهای بی رحم واف بر مسولی وپزشکی دلش برای جنین مریض مظلومی نمی طپد برادرعزیز روزگاری بعضی پزشکان طبابت میکردندولی الان بعضی ها تجارت میکنند یاعلی

  • بچه نفتک wrote on ۴ شهریور, ۱۳۹۴, ۱۵:۴۶

    من که فهمیدم اون بزرگوار کیه که جان علی رو نجات داده
    هرکه متوجه نشه احتمالا بچه مسجدسلیمان نیست
    درود فراوان بر آن شخص گمنام

  • مجتبی wrote on ۴ شهریور, ۱۳۹۴, ۱۵:۵۰

    خداروشکر که هنوز همچین افرادی توی این شهر موندن و به امثال این بچه کمک میکنند.

  • شهاب . ق wrote on ۵ شهریور, ۱۳۹۴, ۷:۰۸

    من خواهش میکنم از مدیر سایت که اسم این شخص رو بگویند
    یعنی ما نباید آدم های خوب شهرمون رو بشناسیم مجددا التماس میکنم آقای مرادی

  • mis wrote on ۵ شهریور, ۱۳۹۴, ۷:۳۸

    خیلی دلم میخواست بدونم اون شخص کیه
    هر کی هست خدا 150 ساله ش کنه که هی انجوری به مردم کمک کنه

  • هوادار wrote on ۵ شهریور, ۱۳۹۴, ۷:۴۶

    خداروشکر حال برادرمون خوب شد امیدوارم علی سرحال و سلامت باشه 
    از اون مسئول با غیرت تشکر میکنم و بهش خسته نباشید میگم بله غیرت بختیاری همینه دمشون گرم  بختیاری هرجا باشه غیرت داره به ایلم افتخار میکنم

  • احسان wrote on ۵ شهریور, ۱۳۹۴, ۸:۳۷

    من هم فهمیدم اون شخص کیه!
    چون تو مسجدسلیمان اساسا کسی به جز همین یه نفر وجود نداره که خالصا مخلصا درد مردم رو داشته باشه!
    خدا حفظش کنه واسه شهرمون

  • شهروند wrote on ۵ شهریور, ۱۳۹۴, ۱۵:۲۷

    درود  فراوان بر همچین  مسیولینی
    خدا آبروی این شخص بزرگوار همیشه حفظ کنه

  • شهروند wrote on ۵ شهریور, ۱۳۹۴, ۱۵:۳۰

    جناب مرادی به نظرم بی انصافی یه که مردم این مسیول رو نشناسند
    خواهش میکنم یه مصاحبه هم با این مسیول در خصوص این موضوع داشته باشید.
    این کار رو نکنید به شدت از شما گله مندم و دیگه خبرها رو از سایتتون دنبال نمیکنم باور کنید جدی گفتم.

  • حسین wrote on ۵ شهریور, ۱۳۹۴, ۱۵:۳۸

    جناب مرادی با این مسیول در خصوص این مسءله مصاحبه کنید.

  • یه مادر wrote on ۵ شهریور, ۱۳۹۴, ۱۷:۴۳

    الهی بمیرم براعلی کوچولو
    خداخیرش بده  اون مسول رو

  • behnam wrote on ۵ شهریور, ۱۳۹۴, ۱۸:۰۷

    درود به شرف همچین مسءولی
    باعث افتخار شهرید

نوشتن دیدگاه

شما میتوانید از تصاویر مخصوص خود در قسمت نظرات استفاده نمایید برای اینکار از وب سایت آواتارکمک بگیرید .

تمام حقوق این سایت برای © 2023 رویش زاگرس. محفوظ است.
ویرایش شده توسط سعید مرادی